یکی از مشکلات ارتباط گرفتن به زبانی که هنوز به آن کاملاً مسلط نیستی این است که ناخواسته، برای دیگران کمهوشتر از چیزی که هستی جلوه میکنی. تفکر و زبان پیوندی ناگسستنی دارند و هنگامی که بخواهی به زبان ناپختهای فکر کنی، افکارت هم ناپخته میشوند. نمیشود با زبانی که عمق و پیچیدگیهایش را بلد نیستی، پیچیده و عمیق فکر کرد. بهعلاوه، حتی اگر به مدد زبان اصلیات از این مانع عبور کنی و افکار پیچیده و عمیقی داشته باشی، ناچاری برای بیان کردنش آن را در قالب جملههای ساده و واژههای محدود بریزی.
زبان امکانات فوقالعادهای برای بروز نهفتههایمان میدهد. بسیاری از شوخیها در درون زبان شکل میگیرند ولذا آدمها هنگام ارتباط برقرار کردن به زبان دوم، بیمزهتر از آنچه واقعاً هستند میشوند. همینطور است توانایی در طعنه زدن، مخ زدن، مؤدب جلوه کردن، شاعرانگی، بازی کردن با کلمهها و رنگارنگ کردن جملهها و قس علی هذا. وقتی زبانی را خوب بلد نیستی، ساده میشوی. ناچاری برای رساندن حرف اصلیات بسیاری از زوایای شخصیتی و ذهنیات را کنار بگذاری؛ ناگزیری از ظرایف زبانی و رفتاریات بیمحابا عبور کنی. خلاصه، مجبوری از خودت بکاهی.
«زبان مادری» بهدرستی «مادری» خوانده شده. نه فقط بهخاطر نقش مادر در تکلّم، بیش از این، چون زبان مادری بعضی از ویژگیهای مادرانگی را در خود دارد: آشنا، راحت و صمیمی است. پر و بال و اجازهی ظهور و بروزت میدهدت، و شاید از همه مهمتر اینکه تا وقتی نزدیکی کاملاً اهمیتش را نمیفهمی. به سیاق این سخن سعدی که «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید،» میگویم که قدر سخن گفتن به زبان مادری کسی داند که به سخن گفتن به زبان دیگری گرفتار آید.
درباره این سایت